خدا رو شکر
ک نه من از اون مدلایی هستم ک احوالاتم از عکس پروفایلم معلوم باشه و نه خیلی مشتاق
ک جیک جیک جوجه بیشعور رو فریاد کنم .
این روزای سرد تهرون .
کنار اینهمه شال پوش های جور و واجور ک فقط بلدن از کنارت تو خیابون رد بشن و یا اون آستیک کوتاه پوشان شیک و عینکی ک سوار ماشینشون هستند و ی جور از لای شیشه ماشینشون بیرون رو نگاه میکنند و دود سیگارشون رو میفرستن بیرون.
یی چیزی رو خوب یاد گرفتم .
هرچند هم وسط یک استادیومی باشی ک همه یکصدا درحال مدح و تحسینت و تشویقت هم ک باشن.
باز تنهایی .
هرجا با هر کسی هم ک بری، هرجا با هر همنفسی ک زندگی بکنی، باز هم تنهایی .
عشق و محبت و باهم بودن و همه و همه . خیلی چیز خوبیه
اما اون وسطاش.
خدا کنه طاقت هامون زیاد باشه
خدا کنه اونقدر قدرت داشته باشیم تا بتونیم این مار سرکش زبونمون رو کنترل کنیم
.
.
.
اصن ولش کن . من هنوز موندم چرا آدما بخاطر دیگراک از ما توقع دارن .
کسی میدونه مرا ؟!
نمیدونم هنوز و
من.
.
.
.
و این منم
حجمی از سکوتی پایدار
در آستانه ی فصلی سرد
که با خود میروم همچون ذراتی از باد
ک در کنار خود هستم
و شاید نمیدانم مقصدم کجاست
و این همرفت سرما و گرماست
که مرا باخود می برد
به آنجایی که می رود .
و محکوم ب ادامه .
همچون زندانی میخ بدستی که فقط روز ها را
چوب خط دیوار میکند
تا شاید
حد اقل یک کاری کرده باشد
درباره این سایت